کارن سرهنگیکارن سرهنگی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

دنیای ما **کارن**

مهرماه 94 + سفر چادگان

** مامان چه جوری منو بزرگ کردی ؟ - خب بهت شیر دادم بعد که کمی بزرگتر شدی بهت غذا دادم میوه دادم  کم کم بزرگ شدی ... ** نه نه نه فکر کنم با تلمبه بادم کردی چی بگیم دیگه تاثیر این کارتوناست ** مامان تو چه جوری دست درآوردی ؟! حالا من چه جوابی بدم ای خداااااااااا ** مامان بیا دفترم کارت کارم الهی که قربون خودتو و دفترت برم من عشقم صدام می زنه مااااااامان ...... چون بابا خوابه من آروم میگم بله **میگه مامان چرا صدات قطع شده مگه فیشات خراب شدن ؟؟ بذار بیام فیش ها رو درست کنم بقیه در ادامه مطلب       30 مهر ماه یه مسافرت کوتاه3 روزه  با دوستای مهربون...
23 آبان 1394

سفر پنج روزه به تهران

تو این سفر اصلا به کارن خان خوش نگذشت چون مامان همش در حال خرید کردن بود و کارنی هم که مثه باباش متنفر از بازار و خرید عکس ها در ادامه مطلب   هر ماشینی که میدید میخواست باهاش عکس بگیره این پسر شهرستانی من پارک ژوراسیک - از استرس کلاهشو کشیده رو صورتش کارن و لوبیای سحر آمیز منتظر پیتزا در حال بهم ریختن اتاق خاله سارا ...
5 مهر 1394

شهریور کارنی

بقیه عکس ها در ادامه مطلب دکتر کارن نمایشگاه نقاشی دختر خاله آوا جون کارن و مجله های کتابخونه..... اولین بارش بود میرفت کتابخونه براش خیلی جالب بود کارن و کیک انتخابی خودش به مناسبت قبولی دانشگاه پسرخاله علی جون کیک خوردن همان و فورا  خوابیدن همان طبق معمول شهر بازی رنگین کمان و بعد از کلی بازی و جیغ و داد  .... رستوران رنگین کمان شهر بازی کیو پارک شهر مزرعه هویچ و آموزش تیراندازی اسباب بازی های جدید کارن خان اینم یه عکس پدر پسری خروس جنگی هنر نمایی ه...
4 مهر 1394

کارن 3 سال و نیمه

پسر سه سال و نیمه ی من خیلی چیز فهم تر ومهربونتر از قبل شده قربونش برم الهی این روزا بازیش شده اینکه من فلانی ام تو فلانی باش بعد باید دیالوگا و حرکات فلانی ها رو انجام بدیم : -من جی تی آیم تو پلیس باش : من یه ماشین میبرم تو دنبالم کن - من اکشن من 2 ام تو اکشن من 7 باش : حالا بیا با هم بجنگیم - من پلنگ صورتی ام تو پروفسور باش : من میخوام ساندویچ بخورم تو بگو نه نخور اول باید گیاه سبزو پیدا کنی - من جری ام توتام باش :........ - من بابم تو پاتریک باش:........ و .... و.... و.... واسه من و کامی خیلی کسل کننده ست ولی کارن جون عاشق این بازیه و ول کنم نیست بقیه عکس ها در ادامه مطلب ...
22 مرداد 1394

بازگشت همه به سوی اوست

بعدازظهر روز شنبه 16 خرداد 94 مادربزرگ کارن به رحمت خدا رفتن ..... روحشون شاد و جاشون توی بهشت باشه کارن روز اول سراغشو گرفت گفتم بیمارستانه ، دیگه چیزی نگفت .... ولی احساس می کنم که میدونه ولی به روی خودش نمیاره ...
20 خرداد 1394

بعداز ظهرا و دوچرخه سواری

هر روز بعداز ظهر کارن و دوچرخه ش تو پارک پایین خونمون البته پارک که نمیشه گفت ... بوستان محلی به قولی هزار ماشالا همون روز اولی رکاب زدنو یاد گرفت بقیه در ادامه مطلب   کارن و دختر عمو آناهیتا جون حاضر نیست موهاشو سشوارکنه قایم شده که موهاشو سشوار نکنم دوشاخه رو از برق میکشه قیافه ی شاکی پسرم ...... واسه اولین بار با خودم بردمش استخر ولی اجازه ندادن ببرمش تو ..... گفتن ایشون آقا شده باید با باباش بره استخر ..... نمیدونید چقد ناراحت شد و بهش برخورد  و گریه کرد .... تا روز بعدش همش می گفت اون خانوما بد بودن چرا نذاشتن من برم استخر  ...
10 خرداد 1394

این روزا

اینجوری براش غذا می کشیم ، بعد اینجوری میخوره : این مدلیه پسر ما خونه ی آقا جون و درست کردن دلمه یکی از نونهای  محلی ما به نام ((گرده)) ترکیباتش( آرد گندم یا ذرت - پیاز - زیره و رازیانه و نمک ) و در آخر با روغن حیوانی و شیره خرما آغشته شده و میل می شه   ...
21 ارديبهشت 1394