کارن سرهنگیکارن سرهنگی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

دنیای ما **کارن**

معرفی می کنم:

  کارن جون بچه های عمه -عمو -خاله و داییش  رو خیلی خیلی دوست داره و می خواد معرفیشون کنه :                               دختر عمه مینا جون              دختر عمه مهسا جون و پسرعمو آریا جون                                  پسرخاله باربدجون و دخترخاله آواجون   ...
25 شهريور 1392

4ماهه بودم که رفتیم شمال

بازم استرس و نگرانی ، حالا با یه کوچولوی ٤ ماهه چجوری بریم سفر؟؟!! ولی کوچولوی ما اونقدر مهربون و شیرین بود که نه تنها اذیتمون نکرد ، تازه شده بود یه سرگرمی واسه همسفرامون ، با اون قیافه متفاوت و موهای رنگی حالت دارش شده بود یه سوژه واسه مردم توی نمک آبرود- از سفر که برگشتیم پسرخاله کارن یعنی باراد کوچولو به دنیا اومد و کلی ما رو خوشحال و ذوق زده کرد.                                   کارن نمک آبرودخرداد91           &n...
25 شهريور 1392

یک سالگی

پسرمون یکساله شد وای که چه حس قشنگی ، باورم نمیشه که من یه پسر یک ساله دارم.خدایا شکرت شکرت شکرت  پسر یک ساله مامان و بابا دائم صدای گاو و گوسفند در می آره برامون قربونش بریم الهی     ...
24 شهريور 1392

بالاخره راه رفتم هورررااااااا

کارن نسبت به هم و سن و سالاش دیر راه افتاد ، این موضوع خیلی ما رو نگران کرده بود حتی دکتر هم بردیمش ولی دکتر می گفت که به خاطر وزن بالاشه و جای نگرانی نیست تا ١٥ ماهگیم جا داره ،حالا کارن ١٤ ماهش شده بود و ما منتظر -عزیز دل ،، مامان و باباش رو از نگرانی در آورد و خیلی قشنگ راه رفت - الهی که قربون اون راه رفتنت بره مامان.
20 شهريور 1392

اولین غذای کارن در 5 ماهگی

کارن توی 5 ماهگی برای اولین بار غذا خورد حالا غذاش چی بود؟ حریره بادوم ساده .               وای که چقد گرسنه مه (((اولین غذای کارن جون)))) یه خاطره دیگه که از 5ماهگیش یادم نمی ره عروسی بود که رفتیم: توی عروسی یکی از اقوام که خدائیش عروسی با حالی هم بود ، پسر کوچولوی مامان نامهربون شده بود  از صدای بلند ارگ می ترسید گریه می کرد و بیقرار شده بود خلاصه عروسی رو کوفت مامان جونش کرد.         ...
14 شهريور 1392

اولین دندونای من در 8 ماهگی

2 تا دندون پائینی کارن توی 8 ماهگی در اومدن . تازه پسرم 2 تا کلمه هم یاد گرفته بود و می گفت که البته بعد از 2 ماه فراموششون کرد و دیگه تکرار نکرد: پو ماما پسر کوچولوی من ٨ ماهه بود که عاشق گوش کردن داستان بود، داستانهایی  که براش می گفتم رو کاملا می فهمید مثلا وقتی داستان بزبزقندی رو براش تعریف می کردم ، ادای آقا گرگه رو در می آورد که چجوری شنگول و منگول رو خورده . کلی کارت آموزشی ( حیوانات، وسایل نقلیه،پوشاک و...) داشت که همه رو می شناخت و با انگشتش بهمون نشون می داد.   کارن 8ماهه و باراد4ماهه       ...
14 شهريور 1392

تلخ ترین خاطره واسه مامان بابام وقتی 7 ماهه بودم

هفت ماهگی کارن رو دوست دارم از خاطراتم پاک کنم ،اون روزی که پاهای نازنینش با آب جوش سوخت . نمی خوام زیاد درباره ش بنویسم چون واقعا اذیت می شم تنها کلمه ای که پسرم تو هفت ماهگی می گفت: مه   ...
14 شهريور 1392