کارن سرهنگیکارن سرهنگی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

دنیای ما **کارن**

×××× کارن خرابکار ××××

1392/7/22 9:19
344 بازدید
اشتراک گذاری

لقب کارن توی خانواده اینه :

((کارن خرابکار))

دیروز که از سرکار برگشتم خونه ، خیلی خسته بودم و خیلی خیلی خوابم می اومد ولی کارن برعکس ، تازه بیدار شده بود و سرحال و مشتاق بازی .

ناهار که خوردیم دراز کشیدم که یه چرت بزنم ولی کارن با اون صدای کلفتش شروع کرد:

ماما   ماما     ماما   ماما    ماما

انگشتشو می کرد توی چشام که بازشون کنم   دستمو می کشید و می گفت بیا تو اتاق ،

حالا باباش چی ؟؟؟؟

خیلی ریلکس خوابیده بود و کارن اصلا طرفش نمی رفت ( خدا شانس بده)ابرو

هیچی دیگه دلم سوخت واسه بچه بلند شدم رفتم تو اتاق حدود ١ ساعتی باهاش بازی کردم .

باباش تو فاصله ای که ما بازی می کردیم بیدار شد و یواشکی جیم شد( تا کارن آویزونش نشه) و رفت سر کار .

دیگه واقعا نمی تونستم تحمل کنم همین که دراز کشیدم خوابم برد یه دفعه با درد موهام بیدار شدم

رفته بود از آشپزخونه یه کفگیر ورداشته بود پیچونده بود به موهام و داشت می کشیدش یه چپه از موهامو کندکلافه

دوباره بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه چشاتون روز بد نبینه تمام کشوها رو بهم ریخته بود

کفگیر و ملاقه و سفره و دستمال سفره و پلاستیک فریزر و .......

همه رو ریخته بود کف آشپزخونه . یه بلال آورده بود پوستشو کنده بود و پخشش کرده بود همه جا

هیچی ، جمعشون کردم ، کلی ظرف نشسته داشتم شروع کردم به شستنشون ولی نمی ذاشت همش آویزون من بود . یه ظرف می شستم ١٠ دقیقه باهاش بازی می کردم ،

 یه دفعه دیدم بچه آروم بود و صدایی ازش در  نمی اومد

نیگاش کردم کابینتو باز کرده بود یه بسته ماکارونی درآورده بود و داشت می ریخت کف آشپزخونه

رفتم دوربین ورداشتم و چند تا عکس ازش گرفتم ، حالا فکر می کرد چون ازش عکس گرفتم حتما کار خوبی کرده و با یه ذوقی می خندیدخنده

وقتی شروع کردم جمعشون کنم خودشم رفته بود یه جارو نپتون ورداشته بود که به من کمک کنه

خلاصه با هر بدبختی که بود ظرفا رو شستم و آشپزخونه رو جمع و جور کردم ....

حالا رفته بود یه سکه تایلندی  از کشو پیدا کرده بود دست منو می کشید میگفت بیا بریم سه تا شکلات بخریم (البته همش با اشاره)خیال باطل

وایساده بود تو تراس و داخل نمی اومد منم خسته و عصبی عصبانی

برنامه ام این بود که از سر کار که برگشتم یه کم استراحت کنم و بعدش برم بازار براش لباش پاییزه بخرم

با اون حال و روز آماده شدیم و رفتیم بازار

توی تاکسی خودش پولو داد به آقای راننده و مامانشو حساب کرد . با صدای موزیک تو تاکسی می رقصید ، ولی خب

هیچکی حق نداشت از تاکسی پیاده شه این داد و بیداد راه می انداخت که چرا پیاده شد؟؟!

اگه کسی هم به جای اون سوار می شد کلی داد و بیداد که چرا سوار شده؟؟؟!!

خلاصه با کلی تلاش براش لباس و ٣ تا شکلاتی که قول داده بودم  خریدیم و برگشتیم

ولی دیگه خدا رو شکر تا شام خورد خوابید .

 اینم یه روز پردردسر با کارن خرابکار

البته تقریبا این برنامه هر روز ماست ولی با شدت وضعف

یه روز تمام لباساشو از کشو درمی آره و میریزه وسط هال

یه روز تمام کفشا رو ازجاکفشی در می آره و کفشای باباشو می پوشه و رو فرشا قدم میزنه

یه روز تمام قابلمه هاو ماهیتابه ها وصافی ها و ... رو می آره وسط هال و  با یه ملاقه غذاهای خیالیشو هم میزنه

 کارن خرابکار

خرابکار

خرابکار

خرابکار

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان آوش
8 مهر 92 12:22
سلام روزی جونم ، کارن جونه دیگه خاله قربونش بره . روزی جونم همیشه لباسایه کارن جون عالیه ، دوسشون دارم . کجا میخری؟


سلام معصوم جون نظر لطفته خاله . معمولا لباساشواز پاساژ مروارید -همکف- دومین مغازه (آقای حسنوند)گالری لاندا - می خرم




راستی معصوم نمی دونم چرا جدیدا وبلاگ آوش جونو که باز میکنم eror میده میخوام نظر بذارم یه دفعه قطع میشه مشکل از منه آیا؟؟؟؟؟؟؟
مامان آوش
9 مهر 92 7:58
آهان از احمد آقا ، خیلی خیلی گرون فروشه ، عید امسال یه نیم بوت قیمت گرفتم گفت 52 اما همونو نیم طبقه بالاترش می گفت 32 . نه ایرادی نداره چون بقیه هم برام نظرشون رومیزارن
سارا
9 مهر 92 7:59
قربون اون شیطونیا و خرابکاریات برم عزیزم عکساشو که دیدم کلی دلم براش تنگ شد


خاله سارا بیا دیگه مام دلمون تنگ شده برات
مامان آوش
9 مهر 92 8:04
قالب وبلاگو عوض کرم اگه مشکل رفع شد بهم بگو


نه معصوم جون درست نشده - اشکال از طرف منه - قالبی که دوست داری بذار - منم یه فکری بکنم ایرادو حلش کنم - مرسی
مامانی
9 مهر 92 8:28
سلام بر کارن جون و مامانش
خدایه من کارن مثل خارجی ها میمونه
مگه میشه اینا خراب کاری نکنن
امیرعلی تا حالا به اسباب بازیهاش کاری نداشت
اما الان یاد گرفته که خراب کنه بشکنه و آخر سر به باباش بگه چسبشون بزن



مامان اهورا
11 مهر 92 14:16

دارم فکر می کنم منم چند وقته دیگه این اوضاع و به چشم می بینم!!!!!!!!!!

حتما ----- منتظر این روزا باش ---- این اهورایی که من دیدم با اون چشمای شیطونش (قربون اون چشاش) یه خرابکاری میشه که بیا و ببین

مامان اهورا
11 مهر 92 14:17
خاله به ما سر نمیزنی!!!!!!!!!!!!

سلام خاله جون هر روز روز سر میزنم ولی سیستمم ایراد داشت نمی تونستم نظر بذارم ولی الان درست شده

مامان امیرشایان
16 مهر 92 22:45
ماشالله به پسر شیطونت وقتی نگاشون می کنی کلی بهشون ذوق می کنیدیدم لطف کردی و لینکمون کردی منم با اجازه ات لینکتون کردم[لبخند
باعث افتخاره
امیرحسین کوچولو نفس ما
2 آذر 92 2:43
جونم شیطونم.