ماه پر دردسر
سلام دوست جونیا ، حالتون چطوره؟ ممنون از مهربونی همتون
بهمن ماه ، وای بهمن ماه چه ماهی بود خدا رو شکر که بالاخره به سلامتی تموم شد
کلی کار سخت تو اداره ریخته بود رو سرمون که فقط دو هفته برای انجامشون وقت داشتیم ، از اون طرف امتحانای ترم آخرم بود و پایان نامه و بدبختی، از یه طرف کارن جونم دوساله می شد و باید از شیر می گرفتمش ، تازه تو این هاگیر و واگیر خانوم و آقا قرار بود برن کیش البته از اول سال برناممون بود که بهمن ماه بریم کیش که متاسفانه به خاطر کار اداره نتونستیم بریم و موکولش کردیم به سال آینده
امتحانا که خدا رو شکر به خوبی و خوشی تموم شدن ولی تولد خوبی نتونستم واسه ی کارنم بگیرم یه کیک براش سفارش دادیم و چندتا عکس ازش گرفتیم که بزودی میذارمشون تو وب ، و اما از همه سخت تر چی بود؟؟؟؟ از شیر گرفتن کارن جونم
همیشه از این روز می ترسیدم ، خدایا چجوری باید اینکارو بکنم ؟ عکس العمل کارن چیه؟ خیلی اذیت می شه؟ و ..... ولی چاره ای نبود باید اینکارو می کردم نمی شد که تا ابد شیر بخوره...... هیچ تصوری از اینکه خودم چه حالی می شم نداشتم فقط فکر می کردم که خوبه دیگه شبا راحت می شم . اصلا فکر نمی کردم که برای خودم اینقدر سخت باشه . از اون لحظه ای که تصمیم به اینکار گرفتم تا 3 روز تمام فقط گریه می کردم البته نه جلوی کارن ، وقتی مظلومانه ، بدون شیرخوردن خوابش می برد قلبم آتیش می گرفت . پسر کوچولوی مامان بر خلاف تصوری که داشتم که چقد گریه کنه ، چقد بی قراری کنه اصلا نه خودش و نه منو اذیت نکرد، اصلا گریه نمی کرد (بر عکس من) می گفتم ای کاش گریه کنه ، داد و بیداد کنه ، این جوری مظلوم نباشه تا کمتر دل من بسوزه
خلاصه از 20بهمن پسرکم دیگه مرد شد و شیرخوردن رو کنار گذاشت . فقط شبا بلد نبود چجوری باید بخوابه واسه همین همش منو می کشید تو اتاق که بازی کنیم ، ماشین بازی، کتاب خوندن، کارتون دیدن ، بازی با لپ تاپ و..... بعد تازه ساعت2.5و 3 از شدت خستگی پای لپ تاپ خوابش می برد البته تا سه چهار شب اینجوری بود . الان دیگه به مامان تخفیف داده و فقط با یکی دو ساعت داستان گوش کردن ساعت 12، 12.5 می خوابه.
از اینا همه بدتر مریضی من بود . وای وای وای آنفولانزا بود درد بی درمون بود چی بود خدایا !!!!!!!! تا 7 روز تمام زیر دو تا پتو پای بخاری بودم دیگه واقعا داشتم افسردگی می گرفتم . بالاخره امروز بلند شدم نه اینکه خوب خوب شده باشم دیگه خواستم از این وضعیت خلاص بشم بلند شدم اومدم اداره ، الان که هم که دارم می نویسم سرگیجه ی شدیدی دارم ، امیدوارم که هر چه زودتر خوب شم چون واقعا دیگه تحمل مریضی رو ندارم زندگی از دستم در اومده کلافه ام هزار تا کار انجام نشده دارم و سال هم که داره تموم می شه
برام دعا کنید