یه روزخوب با همکارای مامان در آبشار زیبای بیشه
تردید دو دلی مامان و بابا که مامان فردا کارن رو با خودش ببره اردو یا نه ؟؟؟
وبالاخره تصمیم بر این شد که هر چند که حتما خیلی خیلی اذیت می کنه ولی خب ببره دیگه
6/30 صبح بیدارش کردیم و راه افتادیم سمت اداره ...همین که میدل باسی رو که قرار بود باهاش بریم رو دید کلی ذوق زده شد و داد می زد وااااااای می بوس می بوس (مینی بوس) .... صبحانه نخورده بهش یه آبمیوه و کیک دادم که آبمیوه رو تا آخر خورد ولی به کیکه لب نزد .....بعد از نیم ساعت آبمیوه خوردن همان و حالت تهوع و حال به هم خوردن و گریه و داد و بیداد و نگه داشتن ماشین برای بار سوم و اعصاب خورد مامان که با خودش می گفت دیدی چه اشتباهی کردم آوردمش همان....
بعد از این که گلاب به روتون کل آبمیوه ای رو که خورده بود پس زد خوابش گرفت تا اینکه به مقصد رسیدیم ....و مادردرمانده کودک در آغوش پیاده شد ..... کودک به محض اینکه پیاده شد انگار برق از سرش پرید انگار نه انگار که اون بوده که حالش بد بوده شروع کرد به دویدن اینور و اون ور و آب بازی و
.......................مادر بسیار خرسند شد
بقیه در ادامه مطلب
بعد از کلی بازی و بدو بدو یه نیمرو میچسبه
بعد از صبحانه قرار شد بریم سمت آبشار که حدود 15دقیقه ای پیاده روی داشت
و کارن شاد و شنگول با نازنین کوچولو راه افتادن
دم در کمپ یه قطار باری وایساده بود که راه رو بسته بود و معلومم نبود که کی حرکت کنه بنابراین تصمیم گرفتیم با چند حرکت رنجری بعضیا از روی قطار و بعضیا از زیرش رد شیم
شن بازی نی نی ها
بعد از دو سه ساعت بازی حالا باید برگردیم به کمپ برای ناهار
خوشبختانه قطاره رفته بود
یه خواب یه ساعته بعد از ناهار
وقتی بیدار شد دوباره کلی بازی کرد
برگشتنی و لذت می بوس سواری
خیلی خیلی خوشحالم که بردمش و اینقد بهش خوش گذشت
هر چند که خودمم همش دنبالش بودم و خیلی خسته شدم ولی ارزششو داشت