کارن سرهنگیکارن سرهنگی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

دنیای ما **کارن**

بعداز ظهرا و دوچرخه سواری

هر روز بعداز ظهر کارن و دوچرخه ش تو پارک پایین خونمون البته پارک که نمیشه گفت ... بوستان محلی به قولی هزار ماشالا همون روز اولی رکاب زدنو یاد گرفت بقیه در ادامه مطلب   کارن و دختر عمو آناهیتا جون حاضر نیست موهاشو سشوارکنه قایم شده که موهاشو سشوار نکنم دوشاخه رو از برق میکشه قیافه ی شاکی پسرم ...... واسه اولین بار با خودم بردمش استخر ولی اجازه ندادن ببرمش تو ..... گفتن ایشون آقا شده باید با باباش بره استخر ..... نمیدونید چقد ناراحت شد و بهش برخورد  و گریه کرد .... تا روز بعدش همش می گفت اون خانوما بد بودن چرا نذاشتن من برم استخر  ...
10 خرداد 1394

این روزا

اینجوری براش غذا می کشیم ، بعد اینجوری میخوره : این مدلیه پسر ما خونه ی آقا جون و درست کردن دلمه یکی از نونهای  محلی ما به نام ((گرده)) ترکیباتش( آرد گندم یا ذرت - پیاز - زیره و رازیانه و نمک ) و در آخر با روغن حیوانی و شیره خرما آغشته شده و میل می شه   ...
21 ارديبهشت 1394

یه روزخوب با همکارای مامان در آبشار زیبای بیشه

تردید دو دلی مامان و بابا که مامان فردا کارن رو با خودش ببره اردو یا نه ؟؟؟ وبالاخره تصمیم بر این شد که هر چند که حتما خیلی خیلی  اذیت می کنه  ولی خب ببره دیگه 6/30 صبح  بیدارش کردیم و راه افتادیم سمت اداره ...همین که میدل باسی رو که قرار بود باهاش بریم رو دید کلی ذوق زده شد و داد می زد  وااااااای می بوس می بوس (مینی بوس) .... صبحانه نخورده بهش یه آبمیوه و کیک دادم که آبمیوه رو تا آخر خورد ولی به کیکه لب نزد .....بعد از نیم ساعت  آبمیوه خوردن همان و حالت تهوع و حال به هم خوردن و گریه و داد و بیداد و نگه داشتن ماشین برای بار سوم و اعصاب خورد مامان که با خودش می گفت دیدی چه اشتباهی کردم آوردمش  همان.....
13 ارديبهشت 1394

نوروز 94

سلااااااااااااااااااام و صد سلام  به دوستای گل و مهربون وبلاگی که عاشق تک تکتونم و دلم کلی براتون تنگ شده  بالاخره تصمیم گرفتیم که آپ شیم از نوروز بگم : نوروز امسال خیلی بد بود خیلی بد ............ درست سه روزقبل از عید مادر بزرگ کارن زمین خورد و پاش شکست ، می دونین که شکستن پا و جراحی اونم تو سن 80 سالگی چقدر سخت و وحشتناکه . از شب 26 اسفند تا امروز که 24 فروردینه هنوز بیمارستان بسترین و مرخص نشدن کل برنامه های نوروزی (سفرمون به اصفهان و حتی عیددیدنی هامون ) تعطیل شد .تنها جاهایی که رفتیم خونه ی پدرم ، خواهرم ، داداشم و یکی از دائی هام بود ، حال و هوای خونه مون خیلی کسل کننده و بد بود، کامبیز که صبح و شب بیمار...
25 فروردين 1394