کارن سرهنگیکارن سرهنگی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

دنیای ما **کارن**

روزای زمستونی

((هوا سرده و کارن جونم خونه نشین )) دیروز هوا بدک نبود از سر کار که برگشتم بهش گفتم بیا ببرمت پارک گفت نه بخوابیم منم که از خداخواسته گرفتیم تا ساعت7 عصر خوابیدیم بازی های این روزای کارن : رنگ انگشتی- سرباز بازی -ماشین بازی و بازی با لوگوهاش و کتاب خوندن و البته غرغرهای مکرر دیشب دراز کشیده بود گفت مامان ماسای بده من متوجه نشدم چند باز ازش پرسیدم  عصبی شد گفت اصن نخواستم بیو گوم شو از جوی چیشم (برو گم شو از جلوی چشم) و من هر چی رو که بکاری همونو درو می کنی حرفایی که بهش می زنم رو به خودم برمی گردونه هر چیزی که عوض داره گله نداره حالا  بعد از کلی فکر کرد...
24 دی 1393

شیرین زبون 3

دستشو گذاشته رو پیشونیم می گه : - احتماین (احتمالا) تب دایی دایو (دارو) بخوی چند وقت پیش با رئیسم به خاطر مرخصی بحثم شد داشتم برا کامبیز تعریف می کردم  که آره با فلانی دعوام شد حالا کارن با چشمای گرد شده و چهره ی پریشون اومده جلو می گه : -زدیش ؟؟؟؟    یه چیزی می گم ولی خواهشا نگین این رزیتا هه زده به سرش دیوونه شده : خط خطیای روی دیوارمون روز به روز داره بیشتر می شه ولی باورتون میشه به جای اینکه ناراحت یا عصبی شم ، وقتی نگاشون می کنم غرق در شادی و لذت می شم . می گم خداجون هزاران مرتبه شکرت یه روزی کنار همین دیوار می نشستم و یه نوزاد کوچولو توی بغلم بود که فقط می تونست شیر بخور...
9 دی 1393

آخر هفته

کارن و فربد منتظر  واسه رفتن به شهربازی عاشق این دایناسوره - مامان عسک بیگی مامان یه چیزی بخوییم مثین (مثلا) زم بیم بیم (سیب زمینی) پیتزا سوس (سس) نوشوبه   بازم بابا ماشین جدید خریده براش بیم دیه خاک بازی بکونم (بریم دره خاک بازی بکنم ) دره این لباسا رو هم خاله رودابه بافته برای کارن جون مرسی خاله جون     ...
7 دی 1393

یلدای 93 مبارک

مهربونا یلداتون مبارک هندونه انگری بردی هندونه ی قورباغه ای ژله ی آکواریومی - اون درختم منو کشته اینم ژله ی کارن جون هر کاری که من می کردم اونم تکرار می کرد قربونش برم   ...
1 دی 1393

شیرین پسر

قربونش بشم داره برچسب میزنه رو  دیوار خط خطیای روی دیوار رو هم که دارین بعد از چند دقیقه داره برچسبا رو از رو دیوار بر میداره می چسبونه به لباسش ، میگم کارن جون  چیکار می کنی ؟ میگه میخوام ببیم(ببرم) بچسبونم به کمد  دیشب رفته بود تو اتاق هیچ سر و صدایی ازش نبود  رفتم سروقتش می بینم داره آرایش می کنه بدون اینکه چیزی بپرسم شروع کرده به توضیح دادن : دایم ایمل می زنم یوژ می زنم تا خوشحای شم (دارم ریمل می زنم رژ می زنم تا خوشحال شم )    - حالا خوشحال شدی مامان ؟ - آیه - خب دیگه بیا بخوابیم - نه واسا واسا کمی دیگه آیش بکونم هزار ماشالا حرف زدنش خیلی بهتر  و ...
26 آذر 1393

تز جدید کارن

-مامان دونه هاشو دیای(درآر) مامان جون دونه های کیوی خوردنیه -نه خودنی نیست انار خوردنش هم این جوریه دونه هاشو نمی خوره فقط آبشو میخوره دونه ها رو می ریزه رو بشقاب ...
16 آذر 1393