روزای زمستونی
((هوا سرده و کارن جونم خونه نشین )) دیروز هوا بدک نبود از سر کار که برگشتم بهش گفتم بیا ببرمت پارک گفت نه بخوابیم منم که از خداخواسته گرفتیم تا ساعت7 عصر خوابیدیم بازی های این روزای کارن : رنگ انگشتی- سرباز بازی -ماشین بازی و بازی با لوگوهاش و کتاب خوندن و البته غرغرهای مکرر دیشب دراز کشیده بود گفت مامان ماسای بده من متوجه نشدم چند باز ازش پرسیدم عصبی شد گفت اصن نخواستم بیو گوم شو از جوی چیشم (برو گم شو از جلوی چشم) و من هر چی رو که بکاری همونو درو می کنی حرفایی که بهش می زنم رو به خودم برمی گردونه هر چیزی که عوض داره گله نداره حالا بعد از کلی فکر کرد...
نویسنده :
مامان کارن( رزیتا )
8:50